تفسير يكى از علوم اسلامى است كه پيدايش آن در عهد رسالت صورت گرفت , در آن عهد مسائل پراكنده و گوناگون پيرامون مطالب وارده در قرآن , برپيغمبر اكرم (ص ) عرضه مى شد, و آن حضرت به حكم وظيفه , هر يك را به فراخور حال شرح و بسط مى فرمود.
در سوره نحل (16 : 44) مى خوانيم : وانزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ولعلهم يتفكرون .
)قرآن را بر تو فرستاديم , تا آن را براى مردم تبيين نمايى , آنگاه خود به تفكربنشينند.) در اين آيه وظيفه اساسى مطرح شده : 1 - بر خداوند مهربان لازم است پيام روح بخش خود را براى مردمان بفرستد.
2 - پيغمبر اكرم (ص ) وظيفه دارد, در ضمن عرضه پيام آسمانى , آن را براى مردم توضيح داده , تبيين نمايد و شرح و تفسير كند.
3 - بر مردم است كه در اين پيام الهى و رهنمودهاى پيغمبر گرامى انديشه كنندو راه سعادت خود را در آن بيابند.
لذا هرگاه مسلمانان , با مشكلى در فهم معانى قرآن , يا درك مطالب عميق آن ,روبرو مى شدند, فورا به سراغ پيغمبر اكرم (ص ) رفته , علاج درد خود را در آنجامى يافتند.
در اين زمينه پرسشها و پاسخهاى فراوانى در دست است , كه هسته اوليه علم تفسير را تشكيل مى دهد, و زيربناى تفاسير صحابه و تابعين گرديده , سپس درعهد تدوين , كه تفسير مانند ديگر علوم اسلامى , به صورت مدون درآمد,مجموعه اقوال و آراى سلف , بزرگترين و سرشارترين مايه تدوين تفسيرگرديد.
از اين رو علم تفسير را از نظر تاريخى در چهار دوره عمده رده بندى كرده اند وويژگيهاى هر دوره از نظر شيوه و روش ارزيابى شده است : 1 - عهد رسالت , تفسير اين دوره به صورت پراكنده صورت گرفته و پرسشها وپاسخها بسيار كوتاه است .
2 - عهد صحابه , تفسير در اين دوره پراكنده , ولى تا حدودى گسترده و همه جانبه است .
3 - عهد تابعين , تفسير در اين دوره به صورت منظم و شكل يافته و گسترده ترو همه جانبه تر از عهد صحابه , با اضافه اجتهاد در ابعاد مختلف تفسير صورت گرفته است .
4 - عهد تدوين , دانش تفسير در اين دوره گسترده تر از دوره تابعين است , وبسته به تواناييهاى علمى و ادبى مفسران از ويژگيها و روشهاى گوناگونى برخوردار است .
نياز به تفسير
قرآن كتاب هدايت است و براى همگان فرود آمده , در انحصار دسته يا گروه خاصى نيست .
هذا بيان للناس وهدى وموعظه للمتقين (آل عمران : 138).
هذا بصائر للناس وهدى ورحمه لقوم يوقنون (جائيه : 20).
ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى وهدى ورحمه وبشرى للمسلمين (نحل :89).
در عين حال , در قرآن مواضع ابهام بسيار و مورد اجمال بى شمار است , زيرا درقرآن , اصول معارف و كليات شريعت مطرح گرديده , تفاصيل و جزئيات رابايستى از دلايل شرع و عقل به دست آورد.
بسيارى از مطالب عاليه قرآن , در قالب تمثيل و تشبيه و استعاره نمودار گشته ,ذوقى لطيف و دركى ظريف نياز دارد تا به عمق مطالب رهنمون گردد.
در قرآن , به وقايع تاريخى و سرگذشت امتها اشارت رفته , و احيانا به حوادث آن دوران نظر دارد, تا به آن وقايع و حوادث وقف كامل نباشد, فهم درست آيات مربوط به آنها امكانپذير نيست .
قرآن از لحاظ وزنه ادبى و فنون لغوى , در سطحى بسيار بالا قرار دارد, كسانى كه با ادبيات عرب و ويژگيهاى لغت آشنايى ندارند, به خود گمان نبرند كه به معانى لطيف و دقائق ظريف قرآن پى مى برند.
اينها برخى از عوامل ابهام و اجمال در قرآن است كه علم تفسير را فنى اختصاصى جلوه مى دهد, گرچه راه رسيدن به اين دانش , براى همگان بازاست , بدون توشه و رهنما, پيمودن اين طريق دشوار است .
موارد تفسير و فرق آن با موارد تاويل
تفسير - آنگونه كه در تعريف آن گذشت - رفع ابهام و حل اشكال حاصل درلفظ و عبارت است .
هرگاه در نحوه بيان , اجمال و ابهامى پيش آيد, يا پيچيدگى در عبارت رخ دهد, تفسير, آن ابهام يا اجمال را مى زدايد, و آن پيچيدگى واشكال را رفع مى كند .
از اين رو گفته اند: التفسير, رفع القناع عن اللفظالمشكل .
ولى تاويل , صرفا در مورد متشابهات است , گرچه ابهامى در لفظ و عبارت , ازنظر ظاهر وجود نداشته باشد .
مثلا: او ياتى ربك (انعام : 158 ) و وجوه يومئذناضره الى ربها ناظره (قيامه 75 : 23) .
بر حسب ظاهر, جسمانيت خدا رامى رسانند, لذا گروهى در فهم اين آيات دچار اشتباه شده قائل به جسميت خداوند شده اند, ولى كسانى كه عارف به اصول تشبيه و استعاره و مجاز باشنددچار اين اشتباه نمى گردند.
پس موضوع تفسير ابهام لفظ است و موضوع تاويل , تشابه معنى .
اما هريك ازابهام و تشابه عوامل بخصوصى دارند كه به شرح آن مى پردازيم :
عوامل ابهام در قرآن كه ضرورت تفسير را ايجاب مى كند از اين قرار است : 1 - در قرآن , از اصول معارف و فروع احكام بسيار سخن رفته , ولى تماما به طور كلى و گذرا رقم يافته و نياز به تفصيل و تبيين بيشترى دارد كه در گفتار وكردار پيغمبر اكرم (ص ) و ديگر بزرگان دين و آگاهان شريعت يافت مى شود.
مثلا در شناخت خدا و صفات ذاتى او با جملاتى كوتاه , ولى فشرده و رسا,مسائلى مطرح شده كه به باز شدن و شرح و تبيين نياز دارد, مانند: ليس كمثله شى وهو السميع البصير (شورى , 42 : 11) لا تدركه الابصار وهو يدرك الابصار وهو اللطيف الخبير (انعام , 6 : 103) وهو القاهر فوق عباده وهو الحكيم الخبير (انعام , 6 : 18) قل هواللّه احد اللّه الصمد لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا احد(سوره توحيد) لو كان فيها آلهه الا اللّه لفسدنا فسبحان اللّه عما يصفون لا يسال عما يفعل وهم يسالون (انبيا, 21 : 22) اللّه نور السموات والارض (نور35) و در شناخت انسان و فلسفه وجودى او و پهناى قدرت طبيعى (مادى ) و معنوى او, به طور گذرا فرموده است : انى جاعل فى الارض خليفه .. . (بقره , 2 : 30) وعلم آدم الاسما كلها.. . (بقره , 2 : 31) وسخر لكم ما فى السموات وما فى الارض جميعا منه (حاثيه , 45 : 13) ولقد كر منا بنى آدم وحملناهم فى البر والبحر ورزقناهم من الطيبات وفضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا (اسرا, 17 : 70) واذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيامه انا كنا عن هذا غافلين (اعراف , 7 :172) يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (انشقاق , 84 : 6) فاقم وجهك للدين حنيفا فطره اللّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لا يعلمون (روم , 30 : 30).
و در مقدار نقش انسان در فرآورده هاى خويش به طور خلاصه فرموده است : افرايتم ماتمنون , اانتم تخلقونه ام نحن الخالقون افرايتم ما تحرثون , اانتم تزرعونه ام نحن الزارعون (واقعه , 56 : 58-64) وما رميت اذ رميت ولكن اللّه رمى (انفعال , 8 : 17) وما تشاوون الا ان يشااللّه (انسان , 76 : 30(